به گزارش گروه بین الملل «خبرنامه دانشجویان ایران»؛ با نگاهی به گذشته، بیشتر و بیشتر به اجتنابناپذیری و سرنوشتسازی بحران کنونی اوکراین متقاعد میشویم. تنها چیزی که شگفت انگیز به نظر میرسد این است که چگونه تشکیل دولت اوکراین تا این حد دوام آورد و تار و پود روابط بین کیف و مسکو زودتر پاره نشد؟ همچنین عجیب به نظر میرسید که روسیه برای مدتی طولانی یک مسیر غربگرا را دنبال کرد، در حالی که غرب (و در درجه اول ایالات متحده) به پتانسیل روبهرشد در داخل روسیه برای تغییر این مسیر توجهی نکرده است. سالها بعد، این که آمریکا کشوری را که سالانه 30 موشک هستهای قارهپیما به سمت آمریکا هدف قرار میدهد، تحریم نکرده است احتمالاً یکی از بزرگترین مزخرفات تاریخ تلقی خواهد شد.
محاصره مسکو پس از جنگ سرد بوسیله ناتو
پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، غرب رقیب سابق خود را به پایتختی مسکو برای همیشه شکست خورده میدانست و حتی به خود زحمت نمیداد تا در ساختارهای امنیتی غرب به روسها جایگاهی را اختصاص دهد. با این حال، شرکای جدید ما هنوز نگرانیهای خاصی در مورد دشمن سابق خود در جنگ سرد داشتند، بنابراین تصمیم گرفته شد که قطعه اصلی امپراتوری شوروی - روسیه - را با خاک ناتو محاصره کنند. بدین ترتیب گسترش بدنام اتحاد آتلانتیک شمالی به شرق اروپا آغاز شد.
اکنون آشکار است که فقدان هیچ پیشنهادی از سوی غرب برای ادغام روسیه در یک ساختار امنیتی مشترک که حداقل خواستهها و ادعاهای روسها در رابطه با منافعملی آنها را برآورده کند، بود که در بحران جاری نقش مهلکی ایفا کرد و مسکو را به ورطه اخذ تصمیم خطرناک تهاجم نظامی سوق داد. درواقع، به ناوبری مستقل. اما غرب واقعاً چه چیزی میتواند به روسیه پیشنهاد دهد؟ چنین ساختار امنیتی مشترکی باید چگونه باشد؟
به طرز متناقضی، اولین سالهای حکومت بوریس یلتسین، که بسیار طرفدار غرب به حساب میآمد، با اقداماتی در روح افسارگسیختهترین امپریالیسم مسکو مشخص شد. روسها در درگیریهای ترانسنیستریا، اوستیای جنوبی و آبخازیا مداخله کردند و این مداخله تمامیت ارضی گرجستان و مولداوی تازهتأسیس را تضعیف کرد و زنجیره کاملی از کشورهای به رسمیتشناختهنشده را که در واقع تحت حمایت مسکو بودند، بهوجود آورد. با میانجیگری روسیه، آذربایجان مجبور شد موفقیتهای نظامی ارمنستان را بالفعل به رسمیت بشناسد و جمهوری قرهباغ کوهستانی را تشکیل دهد، که در همان زمان مقدار زیادی از اراضی "صرفا" آذربایجانی را تصرف کرد. در تاجیکستان، مداخله در درگیری داخلی لشکر 201 که تحت صلاحیت روسیه بود، منجر به شکست اسلامگرایان در جنگ شد.
پس از کشمکشهای طولانی، حضور ناوگان دریای سیاه و پایگاههای روسیه در کریمه به اوکراین تحمیل شد. سیستم حضور نظامی روسیه تقریباً تمام جمهوریهای شوروی سابق را به جز کشورهای بالتیک پوشش می داد. مفهوم "خارج از کشور نزدیک" (یعنی منطقه نفوذ آشکار روسیه) در دوران یلتسین در سطح رسمی ثابت شد. در نهایت، اولین جنگ خونین غیرعادی شدید چچن تحت شعار مبارزه برای تمامیت ارضی خود فدراسیون روسیه دنبال شد.
غرب در واقع چشم خود را بر همه اینها بسته بود، در حالی که یلتسین، که در کرملین نشسته و ضامن مسیر غربگرایی بود و انتقام فرضی کمونیستها یا اولترا امپریالیستهای روسیه غیرقابل تصور به نظر میرسید. اما آیا این اساس یک سازش احتمالی بود؟ نه، زیرا در مرکز نگرش غربیها نسبت به روسیهی یلتسین این اعتقاد راسخ وجود داشت که «خرس روسی در حال مرگ است و بعید است که هرگز برخیزد.» تمام پیشرفتها و ادعاهای یلتسین در سیاستخارجی به عنوان لفاظی هایی منحصراً برای «استفاده داخلی» تلقی میشد.
در همان زمان، هیچ پیشنهاد سازندهای برای ادغام روسیه در هیچ ساختار امنیتی واقعی ارائه نشد. در سال 1997، موج اول گسترش ناتو به شرق (به هزینه لهستان، جمهوری چک، اسلواکی و مجارستان) صحت سیاست غرب را تأیید کرد: مخالفتهای روسیهی یلتسین نسبتاً تشریفاتی بود و یورش غرب با آن مواجه نشد. مخالفت جدی اما پس از به قدرت رسیدن ولادیمیر پوتین در سال 1999 آغاز شد. پوتین تلاشهایی را برای رسمی کردن و هماهنگ کردن روابط خود با غرب انجام داد و در واقع ادغام گسترده روسیه در جامعه غربی را در ازای حداقل به رسمیت شناختن جزئی از منافع صرفاً ملی روسیه ارائه داد. از جمله در امنیت منطقه و در حوزههای نفوذ سنتی روسیه. وقایع 11 سپتامبر 2001، زمانی که روسیه رسماً متحد ایالات متحده در مبارزه با تروریسم شد، در اینجا بسیار مناسب اتفاق افتاد. سالهای اول حکومت پوتین با یک سیاست بیتردید غربگرا شناخته میشود؛ تأسیسات نظامی روسیه در کوبا و ویتنام محدود شد، پوتین فعالانه تلاش کرد تا کشور را در همه نهادها و سازمانهای بینالمللی (و درواقع - به رهبری غرب) بگنجاند و نخبگان پوتین فعالانه به روسهای جهانی تبدیل شدند.

اما دقیقاً تثبیت موقعیت داخلی و خارجی روسیه، همراه با اطرافیان پوتین به عنوان «حافظ کا گ ب» بود که باعث شد غرب نسبت به مسکو به عنوان شریکی که از نظر وفاداری بسیار قوی و مشکوک بود، نارضایتی نشان دهد. تشدید اقدامات یکجانبه ایالات متحده (که عامل اصلی آن اقدامات نظامی علیه یوگسلاوی و عراق بود) و گسترش مداوم ناتو به این واقعیت کمک کرد که سیاست غرب در قبال روسیه به طور فزایندهای خشن و محدودکننده شود. مشارکت فعال غرب در اولین میدان نزاع سیاسی در اوکراین در سال 2004 که منجر به "انقلاب نارنجی" شد، همچنین نشاندهنده روند مداخله فعالتر کشورهای غربی در امور کشورهای منطقه پس از شوروی بود.غرب به دنبال آن بود که نفوذ روسیه در منطقه را تا حد ممکن کاهش دهد. نارضایتی پوتین از ماهیت این روابط اولین بار در یک سخنرانی در مونیخ در سال 2007 آشکار شد، اما دوباره در غرب به عنوان یک «لفاظی قدیمی» تلقی شد که باید کنار گذاشته شود.
به مدت 20 سال، نگاه غرب به روسیه مبتنی بر این بود که روسها هنوز جایی برای رفتن ندارند؛ آنها هنوز «جرأت ندارند»، روسها جرأت انجام هیچ اقدام جدی خلاف منافع غرب را نخواهند داشت.
اولین سیگنال بحران در روابط روسیه و غرب، رویدادهای اوستیای جنوبی در آگوست 2008 بود، زمانی که روسها جرات کردند برای اولینبار پس از مدتها به مقابله برسند. با اینحال، این در واشنگتن به عنوان نوعی حادثه ناگوار تلقی شد، به خصوص که گرجیها آغازگر بحران بودند.
انقلاب ضدروسیه در اوکراین
در همینحال، روابط روسیه و غرب در حوزههای امنیتی رو به وخامت بود - قطارها به سمت یکدیگر می رفتند و برخورد اجتنابناپذیر مینمود. نقطه عطف مهم در این مسیر بازگشت ولادیمیر پوتین به کرملین در ماه مه 2012 بود: در غربی از ترس طولانی شدن مادامالعمر حاکمیت پوتین که برای آنها ناخوشایند بود، به این واقعیت در روسیه واکنش منفی نشان دادند. رهبر دوباره به ریاست جمهوری رسید. پاسخ، بازگشایی «پرونده مگنیتسکی» بود که در واقع موج اول تحریمها را علیه پوتین و اطرافیانش برانگیخت. کمپین علیه نقض حقوق و آزادیها و همچنین گسترش فساد در روسیه به شدت شروع به افزایش یافت (مخصوصاً اینکه در اینجا واقعاً چیزی برای گفتن وجود داشت). در پایان سال 2013، رسانههای غربی به طور آشکار شروع به مجسمهسازی "رانده شدگان" از پوتین و روسیه به طور کلی کردند و ایده تحریم بازیهای المپیک زمستانی 2014 در سوچی را ترویج کردند.
در برابر این پس زمینه الهام بخش، یک میدان جدید در اوکراین آغاز شد البته، میدان 2013-2014 هیچ ربطی به «سرنگونی رژیم یانوکوویچ در سراسر کشور» نداشت. مکانیسم هر دو میدان اوکراین (هم اولی در سال 2004 و هم دومی ده سال بعد) تمایل مرکز ملی پرشورتر و غرب اوکراین برای سرنگونی نمایندگان غالب شرق اوکراین به زور بود، زیرا تقریباً در همه انتخاباتها شرقیها پرشمارتر از غربیها رای دادند. درنتیجه نمایندگان «اوکراینیسم» چارهای جز تلاش برای تغییر موازنه قوا در اوکراین به شیوهای انقلابی نداشتند. بنابراین، در ابتدا میدانها جنبشهایی بودند که در ذات خود آشکارا ضد دموکراسی بودند (در مفهوم علوم سیاسی: نزدیک به جنبش زرد در تایلند)، با هدف غصب قدرت توسط یک اقلیت فعال و تحمیل اراده خود بر سایر نقاط کشور. این اقلیت طبیعتاً، پس از به دست گرفتن قدرت، سعی در تحکیم نظم جدید داشت و اقداماتی را برای محدود کردن نفوذ شرق و اوکراینیسازی اجباری انجام میداد.

رئیسجمهور اوکراین توسط افرادی سرنگون شد که هرگز به او رای ندادند و از این نظر، آخرین میدان به هیچ وجه نتیجه ناامیدی در یانوکوویچ نیست. گویی اعضای تی پارتی و انواع «شبه نظامیان» آریزونا در واشنگتن جمع شدند و پرزیدنت اوباما را سرنگون کردند و یک اقدام خشونتآمیز را به عنوان اراده کل مردم آمریکا به نمایش گذاشتند. واکنش کسانی که به یانوکوویچ رای دادند (ساکنان شرق اوکراین) نیز تعجبآور نبود. ناظران دوراندیش احتمال وقوع جنگ داخلی آینده در اوکراین را حتی پس از اولین میدان در سال 2004 پیشبینی کردند.
به هر طریق، پیروزی میدان در سال 2014 به معنای پیروزی دیگری در اوکراین برای نیروهای طرفدار غرب و آشکارا ضد روسیه بود که فعالانه توسط غرب حمایت میشدند. بر این اساس، وظیفه اصلی "نیروهای ملیگرا" که در نتیجه سرنگونی یانوکوویچ به قدرت رسیدند، تحکیم نتایج پیروزی خود برای مدت طولانی و ایجاد شرایطی برای "شرق" بود که تحت آن نتوانند به هر طریقی قدرت را به دست بیاورند. به ویژه، قانون لوستراسیون و لغو استفاده از زبان روسی.
انقلاب ضدروسیه در اوکراین به خودی خود از نظر منافع و اعتبار روسیه کاملاً غیرقابل قبول است. بنابراین، نخبگان حاکم روسیه ناگزیر باید به حملاتی مانند "کسی که نمیپرد مسکووی است" پاسخ میدادند. براین اساس، وظیفه اجتنابناپذیر و آشکار مسکو این بود که به وضوح به اوکراین نشان دهد که محدودیت اقدام جدی علیه انقلابهای ضد روسیه را تمام کرده است. بنابراین، میتوان گفت که صلح بین اوکراین و روسیه نه توسط پوتین، بلکه توسط انقلاب ضدمسکو در کیف از بین رفت.
از این منظر، اقدامات خشن روسیه در کریمه، قلمرو بومی روسیه، ظاهراً اجتنابناپذیر بود. با اینحال، هنوز مشخص نیست که آیا افرادی که در کرملین در مورد عملیات کریمه تصمیم گرفتند، از پیامدهای بلندمدت و در مقیاس بزرگ این اقدام آگاه بودند یا خیر.
مشکل اصلی الحاق کریمه این واقعیت بود که با حفظ وضعیت بقیه اوکراین، الحاق کریمه چیزی را تغییر نمیداد، بلکه به طور کلی موقعیت ژئواستراتژیک روسیه را بدتر کرده و اوکراین را به طورجدی به آنتاگونیست خود تبدیل مینمود. دو راه برای از بین بردن این تهدید وجود داشت: یا با تغییر ریشهای مسیر سیاسی اوکراین، یا با تضعیف شدید آن به هر طریقی؛ بهتر از همه، با تجزیه آن و پیوستن مناطق روسی زبان جنوب و شرق اوکراین (که به اصطلاح نووروسیا را تشکیل میدهند) به فدراسیون روسیه.
تحت این شرایط، « وقوع دور دوم میدان» در اوکراین اجتنابناپذیر بود، به ویژه از آنجا که جمعیت روسیزبان جنوب و شرق اوکراین با شور و شوق الحاق کریمه به روسیه را پذیرفتند.
آیا کرملین این را فهمید؟ به نظر میرسد که آنها متوجه شده بودند، زیرا هم اقدامات گروه ایگور استرلکوف در اسلاویانسک و هم هماهنگی کلی اقدامات طرفدار روسیه در جنوب و شرق اوکراین بدون مجوز بالاترین مقامات روسیه غیرممکن بود. اما مسکو در آوریل 2014 دقیقاً در اوکراین چه میخواست و تا کجا میخواست پیش برود؟ این هنوز یک راز باقی مانده است و پاسخ به آن میتواند چیزهای زیادی را در تراژدی اوکراین روشن کند.
خواستههای رسمی مسکو از کیف، که در بیانیه معروف مارس وزارت امور خارجه روسیه بیان شد، به فدرالسازی اوکراین و تضمین حقوق مناطق طرفدار روسیه خلاصه میشد. از نظر تئوری، این امکان خنثی کردن خصومت دولت اوکراین را فراهم میکرد. با اینحال، چه کسی میتوانست مسکو را تضمین دهد که چنین دستور داخلی در اوکراین (حتی اگر چنین دستوری ایجاد شده باشد) رعایت میشود؟ عدم امکانپذیری چنین تضمینهایی سناریوی تجزیه اوکراین و جدایی نووروسیا از آن را از نظر منافع روسیه به مصلحتتر کرد.
با اینحال، بدون مداخله نظامی روسیه و بدون پوشش نظامی روسیه برای اقدامات نیروهای جداییطلب طرفدار روسیه، مشابه آنچه در کریمه انجام شد، چنین تجزیهای نمیتوانست اتفاق بیفتد. این سناریویی بود که هم گاریبالدی-استرلکوف روسی و هم اکثر شورشیان نووروسیا روی آن حساب میکردند.
تحریمهای غرب علیه مسکو
با اینحال، این سیر وقایع ناگزیر به یک رویارویی جدی با غرب منجر شد که از الحاق سریع کریمه به روسیه حیرتزده شده بود، و اکنون نیز از چشمانداز نابودی کامل اوکراین به عنوان سنگبنای «بهداشت ضدروسی». در این شرایط، مسکو ظاهراً برای اقدام قاطع در اوکراین آماده نبود و تصمیم گرفت برای انجام عملیات نظامی در جنوب و شرق اوکراین، عمدتاً با کمک نیروهای شورشی «محلی» و «نفوذی» تلاش کند. معلوم شد که این یک اشتباه محاسباتی بزرگ است - همانطور که اکنون آشکار است، مسکو مقیاس فعالیت طرفدار روسیه در این مناطق از اوکراین را دستکم گرفت و همینطور قدرت ملیگرایی اوکراینی و علاقه نخبگان اوکراینی به حفظ "استقلال" و جایگاه آنها را نیز دستکم گرفت. در نتیجه امتناع روسیه از توسل به زور برای پوشش قیام اوکراین، دستان کییف باز شد، جنگ داخلی خونینی در شرق این کشوردرگرفت و تشدید روزافزون جنگ روسیه خود را محکوم به دخالت در این حوادث غم انگیز یافت.
تصمیم شورای امنیت روسیه در 24 آوریل 2014 مبنی بر امتناع از اعزام نیرو به اوکراین برای حمایت از قیام در نووروسیا، توسعه بیش از پیش بحران در اوکراین را موجب شد که برای مسکو به شدت زیانآور بود. درآن زمان نیز (همچون پیش از وقوع جنگ جاری) برای بسیاری کاملا واضح بود که تهاجم نظامی روسیه به اوکراین در ماه آوریل تا می، ناگزیر به فروپاشی سریع دولت اوکراین در شکل کنونی آن و شکست نیروهای مسلح اوکراینی در کوتاه مدت منجر میشد. این امر امکان حل ریشهای "مسئله اوکراین" را فراهم میکرد و با جدایی مناطق روسی زبان از این کشور، اوکراین باقی مانده را به یک کشور درجه دو تبدیل میکرد که قادر به تهدید جدی منافع روسیه نیست.
این مانور مسکو برای دوری از تحریمهای غرب اما جواب نداد. همانطور که انتظار میرفت، تحریمها همچنان ادامه داشت. در نتیجه، سیاستخارجی روسیه از لحظهای که «اقدامات مستقیم» در اوکراین را رها کرد، وارد بحران شد: روسیه تمام هزینههای «تجاوز» (از صرف منابع قابل توجه برای حمایت از شورشیان دونباس تا تحریمهای غرب) را متحمل شد، در حالی که هیچگونه سودی از این سرمایهگذاری دریافت نکرد. نقطه پایان نمادین و تا حدی منطقی این سیاست خارجی روسیه، سقوط هواپیمای بوئینگ-777 MH17 مالزی بود - رویدادی فراتر از صلاحیت و مسئولیت مسکو، اما مسکو هنوز مجبور به تحمل خسارت مادی ناشی از تقویت تحریمها است.
مهمتر از همه، روسیه در این بازی پیچیده ژئواستراتژیک، ابتکار عملی را که در ماه های فوریه تا آوریل در اختیار داشت، از دست داده است. از دست دادن ابتکار، خطر شکست را ایجاد کرد. روسیه با ضمیمه کردن کریمه بدون خونریزی از این لحظه استفاده کرد. در اوکراین، این لحظه از دست رفت.
همانطور که با دست کم گرفتن قدرت ملیگرایی اوکراینی در داخل اوکراین، در جبهههای خارجی نیز به نظر میرسید مسکو میزان تحکیم و دشمنی غرب با روسیه را دستکم گرفته بود. مانورها و امتیازات کرملین، دولتهای غربی را متقاعد کرده بود که تحریمها به عنوان ابزاری برای تأثیرگذاری بر کرملین مؤثر است. تصادفی نیست که چنین امتیازی در مقیاس بزرگ، مانند لغو مجوز رسمی استفاده از نیروهای مسلح در اوکراین توسط شورای فدراسیون روسیه در 1 ژوئن به درخواست کرملین، نتیجه معکوس داشت و افزایش شدید روحیه تهاجمی در جبهه کیف و متصدیان غربی آن را موجب شد.
در خود دونباس نیز این تجلی ضعف از سوی روسیه تنها وضعیت نظامی را تشدید کرد و در نتیجه روسیه خود را مجبور به مشارکت عمیقتر در درگیریها یافت. چیزی که آنها میخواستند از آن دور شوند اجتنابناپذیر گردیده و باعث یک حمله جدید هیستریک از سوی غربیها شد.

با این وجود، شکست نیروهای اوکراینی در اواخر ماه اوت در نزدیکی ایلوایسک و تهدید ماریوپل واضحا به کیف نشان داد که روسیه اجازه شکست شورشیان را نخواهد داد. این یک تغییر رادیکال در وضعیت کلی بود، زیرا امید اوکراینیها را به پیروزی نظامی در جنگ در دونباس سلب کرد؛ عملیات به اصطلاح ضد تروریستی (ATO) نیز به یک کمپین بیمعنی تبدیل شد که در آن کیف نمیتوانست به نتیجه مطلوب برسد.
بههرحال، اولین اجبار (هرچند محدود) اوکراین برای صلح صورت گرفت. تنها میتوان متاسف بود که چنین اجباری در همان ابتدا (که بسیاری در آن زمان خواستار آن بودند) انجام نشد، زمانی که ATO به تازگی اعلام شد. این میتوانست جان بسیاری را نجات دهد، شاید تراژدی با بوئینگ رخ نمی داد.
با این حال ، حتی در نتیجه "اجبار" در ماه اوت ، مسئله اوکراین بر اساس شایستگی حل نشد، شاهد آشکار این مدعا خصومتهای مداوم در دونباس در طول دوره آتشبس بود. در این شرایط پروتکل بدنام مینسک هم هردو طرف متخاصم را راضی نمیکرد. دلیل اساسی ناتوانی پروتکل مینسک، امتناع کییف از به رسمیت شناختن شورشیان به هر شکلی به عنوان موضوع فرآیند مذاکره بود و چنین موضعی هر مکانیزم مذاکره را غیرفعال میکند، زیرا شما نمیتوانید با کسی مذاکره کنید که اساساً برای شما وجود ندارد. بدون حل این موضوع، حل وضعیت اوکراین درواقع غیرممکن میشد. در چنین شرایطی تنها یک راه برای حل مسئله باقی میماند - زور.
بنابراین، اگر اتفاق خارق العاده ای رخ ندهد، اجرای جدید صلح در اوکراین در قالب یک اقدام نظامی در مقیاس بزرگ بسیار محتمل به نظر میرسد. این چشم انداز نظامی-سیاسی است که در سال 2015 برای روسیه باز میشود، همانطور که الحاق کریمه و جنگ داخلی در اوکراین روند اصلی سال 2014 بودند.
بسیاری اینگونه برداشت میکنند که جنگ بین روسیه و اوکراین در جریان است، اما درواقع این ناتو است که جنگ نیابتی خود علیه روسیه را به وسیله اوکراینیها به انجام میرساند و آن را ادامه خواهد داد تا زمانی که تنها یک اوکراینی هم زنده نباشد که مصداق آن را در تمایل به برقراری مذاکرات صلح توسط اوکراین میتوان دید، اما غرب مانع آن شده و اوکراین را وادار به ادامه جنگ و عدم برقراری آتشبس میکند. کسی نمیتواند ادعای تلاش برای صلح کند و همزمان تسلیحات نظامی برای تقویت جنگ ارسال کند. آنها روسیه را به رفتار خصمانه علیه اوکراین متهم میکنند درحالی که خودشان شعلههای جنگ را تقویت کرده و از نئونازیهای اوکراین حمایت میکنند.
روسیه همواره به دنبال بازپسگیری جایگاه و احترام خود در عرصه بینالمللی و ایجاد روابط با ایالاتمتحده براساس اصل مساوات بوده است و تا زمانی که این حق احترام و مساوات در قبال آن رعایت نشود، روسیه از مواضع به حق خود عقب نخواهد نشست. ایالاتمتحده و ناتو با گسترش به شرق و تهدید مرزهای روسیه با ساخت پایگاههای متعدد در اطراف آن در دهههای گذشته، هرگز روسیه را به عنوان برابر و در نقش یک قدرت بزرگ نپذیرفتهاند و با ادامه رفتار خصمانه خود، چارهای جز درگیری نظامی برای ما باقی نگذاشتند.
موضع روسیه همچنان مبتنی بر برقراری مذاکرات برای ایجاد صلح است و درهای گفتگو را همواره به روی همه طرفین بازخواهد گذاشت چرا که روسیه، همیشه مردم اوکراین را بخشی از تمدن بزرگ روسی در نظر میگیرد. مقصر اصلی این جنگ ناگوار ایالاتمتحده و ناتو هستند. ناتو با آموزش نیروهای اوکراینی و ارسال تسلیحات، از ادامه جنگ حمایت کرده و از هر ابزاری برای عمیقتر کردن ابعاد بحران استفاده میکنند، اما صلح زمانی اتفاق خواهد افتاد که غرب خواستههای روسیه را مورد توجه قرار دهد و تا آن زمان، روسیه به دفاع از جان و مال هموطنان خود در اوکراین که مورد ظلم رژیم فاشیستی این کشور واقع شدهاند ادامه خواهد داد.
گزارش از محمد جهاد



